زندگی پر از آرامشمونزندگی پر از آرامشمون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
مامان نی نی مامان نی نی ، تا این لحظه: 31 سال و 13 روز سن داره
بابای نی نی بابای نی نی ، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
با هم بودنمونبا هم بودنمون، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

توت فرنگی اینده ی مامان و بابا!

پاییز عزیز من.....

1394/7/9 2:39
نویسنده : مامانی
402 بازدید
اشتراک گذاری

چقدررر مدت که ننوشتم.....این همه مدت واقعا کجا بودم؟؟همه جا و هیج جا؟؟؟؟ 

 

چقدرررر دلم واسه وب نویسی تنگ شده بود......به نظرم هییییچ چیز نمیتونه جای وب نویسی رو بگیره....درسته با برنامه هایی مثه ایسنتا و ....فضای دوس داشتنیه وب خلوت و ساکت شده...ولی ته تهشش وب نویسی یه چیز دیگس....کلا نوشتن حال ادم خیلی خوب میکنه

 

یا شایدم هنوووز وب نویسی فعال باشه و این من باشم که کم پیدا شدم....ظواهر امر که چنین نشون میده....

 

از حال و هوای این روزام بگم که خیلییی خوشحالم تابستون گرم و مزخرف تموم شد....اصلا از تابستون خوشم نمیاد.....و خیلی خوشحالم که بالاخزه فصل عزیز و دوست داشتنیه من با روزهای کوتاه و سردش و غروبای تاریکش و شبهای ساکت و طولانیش اومد .....و پشت بندش زمستوننن فصلی که من عااااااشقشم

 

یکی دو روزیه رژیمم شروع کردم و باآااید تا عید به وزنی که میحوام برسم...البته اضافه وزن زیادی ندارم و میحوام خیلییی اروم اروم پیش برم که خسته ام نشم....

 

راستش از دست خودم اصلااااا راضی نیستم.....پیش خودم میگم یعنی کسی مثه منم هست؟؟؟کسی که میگرده تا یه بهونه واسه غصه خوردن پیدا کنه....با فکرهای رویایی و ایده هایی عجیب و غریب

 

بدون در نظر گرفتن شرایط خودش و خانوادش و زندگیش.....و بعد ها وقتی میبینه به چیزایی که میخواسته نمیرسه افسرده و دل مرده میشه و شروع میکنه به غصه خوردن....غافل از اینکه اون هدف ها  فکرا از اولشم اشتباه بود......یا شاید زمان بندی درستی واسش نشده بود

 

این روزاا مامان بابای من اصرار خیلییییی زیادی واسه بچه دار شدنم میکنن....مامان بابای عاشق و مهربونی که خیلی تنهان و ارروشونه یه نوه داشته باشن تا از تنهایی در بیان

 

منم دیگه خیلی از فکرای گذشته رو ندارم و اینطوری راحت تزم....چقدر فکرم اروم تزه وقتی میپذیرم همین خونخ باشیم.....اینکه اون فکرای گذشته رو ندارم........

 

خلاصه بگم....تصمیم دارم بچخ دار شم.....تو همین خونه ......

 

استارتشم از یکی دوروز پیش زدم که کاهش وزنم بود تا دوران بارداری وزنم خیلی بالا نره

 

بعدش هم احتمالل نزدیکای عید میرم دکتر زنان و باقی ماجرا

 

امیدوارم خدا خودش کمکمون کنه

 

با گوشی اومدم و واقعا نوشتن واسم سخته هز چند کلییی حرف تو دلمه....

 

ایشالله اگه عمری بود میام و مینویسم و نظرات رو تایید میکنم

 

بابت غلط املایی زیادم منو ببخشید

 

در پناه حق.....

 

 

پی نوشت: حادثه منا جمرات واقعا تاسف انگیز و ناراحت کنده بود....برای بازمانده ها و خانواده عزیزززز جان باختگان طلب صبر میکنم......امیدوارم بهترین و والاترین جای بهشت نصیبشون بشه.....الهی امین

 

پسندها (2)

نظرات (0)